خرم دینان
خُرَّمْدینان (خرّمیه، خرّمدینیه)، فعالان جنبشی ایرانی در اواخر سدۀ 2 و اوایل سدۀ 3 ق / 8- 9 م.
کمتر پدیدهای در سدههای نخست هجری قمری به اندازۀ خرمیه یا خرمدینی، تا این حد مبهم و رازآلود به نظر میرسد. چنانکه ملاحظه خواهد شد، در آثار تاریخی و بیشتر فرقهشناسی، مجموعۀ فعالیتها و نیز عقاید و باورهایی به خرمدینان منسوب شده است که بسیار متناقض است و دشمنی و عداوت و بیدقتی مؤلفان بعدی نیز، بر اطلاعات موجود سایه افکنده است. اطلاعات دربارۀ باورها و عقاید فعالان جنبشی که در دورۀ بابک خرمدین (ه م)، بر ضد خلافت عباسی، به مدت بیش از 20 سال، در آذربایجان و مناطق اطراف آن، به اوج خود رسید، بهدرستی به روزگار بعدی منتقل نشد. به هر حال، از مجموع نشانهها چنین به نظر میرسد که جنبش خرمیه، کموبیش مانند دیگر جنبشهای ایرانی که در سدههای 2 و 3 ق از آنها آگاهیهایی در دست داریم، بیشتر ماهیت سیاسی داشته است و سرچشمههای ظهور آن را باید در شرایط خاص اجتماعی و سیاستهای خلافت در آن ناحیه جستوجو کرد (نک : دنبالۀ مقاله).
درست است که نام «خرمیه» از کلمۀ فارسی «خرّم» گرفته شده است و ازاینرو میتوان نامگذاری این جنبش یا فرقه را به ایرانیان نسبت داد (نک : صدیقی، 239)، اما ابهام در وجه تسمیۀ خرمیه از همین نقطه آغاز میشود، زیرا برخی آنان را به دهی به نام خرم در حوالی اردبیل منسوب کردهاند (یاقوت، 2 / 427؛ نیز نک : ابنناصرالدین، 2 / 335)، ولی در هیچیک از مآخذِ موجودِ دیگر، از چنین جایی در آن نواحی نامی به میان نیامده است (صدیقی، 240؛ قس: کلیما، «مقالهها ... »، 71، که این وجه تسمیه را پذیرفته است). در برخی مآخذ دیگر، خرمیه را منسوب به «خرمه بنت فـاده» (عوفی، 1 / 226: خرمک) ــ همسر مزدک ــ دانستهاند که پس از قتل مزدک از مداین به ری رفت و «مردم را به مذهب شوهر میخواند» (نظامالملک، 279؛ نیز نک : عوفی، همانجا؛ مجمل ... ، 355، که همچنان، مأخذ دیگری آن را تأیید نمیکند؛ صدیقی، همانجا). به هر حال، هر دو وجه تسمیه را به درستی ازجملۀ اشتقاقهای عامیانه تلقی کردهاند (یارشاطر، 1005؛ نیز نک : آمورتی، 504).
از سوی دیگر، بسیاری از نویسندگان انتساب ایشان به کلمۀ خرم را با عقاید و باورهای آنان مربوط دانسته، و از آن کامجویی و خوشباشی و به طور کلی، اباحیگری، بهویژه اشتراک در ارتباط با زنان، استنباط کردهاند (نوبختی، 46-47؛ شهرستانی، 1 / 216؛ نیز نک : ابنناصرالدین، 2 / 336؛ عضدالدین، 3 / 675-676؛ نویری، 22 / 247). در هر صورت، عجالتاً به هیچ روی معلوم نیست که این نام را فعالان این جنبش بر خود نهاده، یا دشمنان و مخالفانشان آنها را بدین نام طعنآمیز خوانده بودهاند (نیز نک : دنبالۀ مقاله). ضمناً باید توجه داشت که ترکیب خرم و دین، به منزلۀ اعتقاد به دین و آیینی غیر از اسلام بوده، و آنها را از جرگۀ مسلمانان و حتى اهل کتاب خارج میکرده است.
بنابر مآخذ موجود، سابقۀ اطلاق خرمیه، به زمانی بازمیگردد که بُکَیر بن ماهان (ه م)، رهبر شبکۀ داعیان جنبش ضد اموی، خداش (ه م) را به عنوان یکی از داعیان به خراسان فرستاد و او در آنجا کار دعوت را وانهاد و به تبلیغ دین خرمیه و اباحیگری پرداخت (طبری، 7 / 109)، اما در این روایت، باز هم نشانهای نیست که براساس آن بتوان از وجود عقیدۀ خرمی، آن هم سالها پیش از سقوط بنیامیه اطمینان حاصل کرد، زیرا بسیار محتمل است که مطلب مربوط به خداش، در دورهای پس از ماجرای بابک خرمدین (ه م) روایت شده، و انتساب او به خرمیه، از اباحیگری منسوب به او بیرون آمده باشد.
کهنترین روایت موجود در باب فعالیت خرمیه، پیش از بابک، گزارشی است که ابنندیم از اثری نوشتۀ واقد بن عمرو تمیمی نقل کرده (نک : ص 406)، و او به احتمال نزدیک به یقین، همان «واقد اردبیلی» است که بلاذری در فتوح البلدان (ص 325، 329)، از طریق حسین بن عمرو اردبیلی، اخبار مربوط به فتوحات و استقرار عربها را در آذربایجان از قول او آورده است. ابنندیم که اثر واقد را در دست داشته، از او با نسبت تمیمی یاد کرده است (همانجا)؛ بنابراین، او از اعراب تمیم (ه م) بوده است و این نکته را میتوان از تعبیر او دربارۀ دو تن از پیشوایان خرمی (نک : دنبالۀ مقاله) هم استنباط کرد که آن دو را «مِن العُلوج» (جمع عِلْج) خوانده است که عربها برای طعن و ناسزا، آن را در اشاره به غیرمسلمانانِ غیرعرب، بهویژه ایرانیان به کار میبردند (مثلاً نک : اخبار ... ، 287، 290، 324؛ نیز تاج ... ، ذیل العلج؛ مسعودی، مروج ... ، 2 / 320، که بنابر روایت او، عمر بن خطاب در اشاره به ابولؤلؤ، گفته است: «اما العِلج فقد توعدنی آنفاً»).
به هر حال، واقد که از نظر زمانی به احتمال بسیار در حول و حوش جنبش بابک زندگی میکرده، آگاهیهای بسیار مفیدی از شرایط آذربایجان پس از فتوحات به دست داده است. به نوشتۀ او، پس از فتح آذربایجان، عربهای دو شهر کوفه و بصره و حتى شام، در شهرهای آنجا مستقر شدند و هرکدام از عشایر ایشان، بر هرجا که توانستند، غلبه یافتند و آنجا را از آن خود کردند (نک : بلاذری، همانجا). ارمینیه، اران، بابالابواب (قفقاز) و آذربایجان مرز اسلام با اقوام غیرمسلمان و دولت روم بود؛ و همچنین، به سبب منافع سرشار اقتصادی، آرامش و استقرار آن نواحی برای خلافت اموی و عباسی بیاندازه اهمیت داشت. از اواخر دورۀ خلافت اموی، بهویژه مروان بن محمد، ادامۀ فتوحات و نگهداری ارمینیه و آذربایجان از طریق سرکوب انواع مخالفان و ایجاد استحکامات، همچون بنای قلعهها و پادگانها، و استقرار سپاه آماده و اسکان قبایل و عشایر عرب در آن نواحی، برای دفاع از نواحی مرزی، در مرکز توجه خلافت قرار گرفت (همو، انساب ... ، 9 / 219؛ نیز نک : ابنفقیه، 336). همین سیاست در دورۀ عباسی نیز ادامه یافت؛ مثلاً منصور که ارمینیه و بابالابواب را «الثغر الاعظم» خوانده بود (بلاذری، همان، 4 / 262)، در 135 ق / 752 م خود به آن نواحی رفت و تا حدود یک سال در آنجا درنگ کرد (برای تفصیل، نک : همان، 4 / 253؛ نیز ابنفقیه، 590). سیاست اسکان قبایل عرب و ایجاد و تعمیر و نگهداری قلعهها و دروازهها و حصارها و استقرار سپاه، دستکم تا عصر خلافت معتصم ادامه یافت (همو، 581). به تصریح واقد، تنها برخی از زمینهای حاصلخیز را عربهای تازهوارد خریداری میکردند و اهالی را به کار زراعت وامیداشتند (نک : بلاذری، فتوح، همانجا). بنابراین، تصاحب زمینها و سیاست تبدیل مالک به زارع و اختلال در ترکیب جمعیتی آن نواحی از یک سوی، و مسائل و دشواریهای از پیشمانده در ارمینیه و آذربایجان، بهویژه خطر هجوم اقوام شمال خزر از سوی دیگر، ارمینیه و آذربایجان را دستخوش ناآرامیهای پیدرپی کرده بود (برای تفصیل، نک : رضا، 433) که به صورت خودداری از پرداخت خراج و سرکشی جلوه میکرد و خلافت با گسیل فرماندهان و عاملان گوناگون، بارها به سرکوب آنها متوسل شد. همچنین، اختلافات یمانی ـ نزاری در میان قبایل عربی که نصب و عزل حاکمان جدید بر مسائل میان ایشان تأثیر داشت (یعقوبی، تاریخ، 3 / 156)، بر پیچیدگی اوضاع و دشواری شرایط میافزود. شماری از ازدیها مانند رواد بن مثنى و شبل بن منقى (مثنى ؟) و محمد بن رواد و وجناء ازدی ــ که در احوال بابک هم از یکی دو تن ایشان نامی به میان آمده است (ابنندیم، 406) ــ در دورۀ منصور به آذربایجان آمدند و اندک اندک در شهرهای آنجا سکونت یافتند و با ورود ایشان که یمانی بودند، از قدرت و نفوذ نزاریها سخت کاسته شد (یعقوبی، همان، 3 / 107).
در چنین شرایطی، به گزارش واقد (نک : ابنندیم، 406)، چند سالی پیش از خیزش بابک، جماعتی خرمی در کوههای بَذّ (ه م)، نزدیک هشتادسرِ کنونی در شرق شهر اردبیل، زندگی میکردند و میان دو تن از ایشان، یکی جاویدان بن سهرک (شهرک / سهل)، و دیگری بـا کنیـۀ ابوعمران ــ که هـر دو ثروتمنـد و زمیـندار بـودند ــ بر سر پیشوایی آن جماعت جنگ و نزاع جریان داشت، گرچه در زمستان بهسبب سرما و یخبندان، دست از جنگ میکشیدند. در ادامۀ گزارش تصریح شده است که جاویدان اندکی پیش از آشنایی با بابک، 000‘2 گوسپند خود را تا زنجان برده و فروخته بود (ابنندیم، همانجا). از این گزارش به هیچ روی معلوم نیست که آیا باور و عقیدۀ خاصی، ساکنان بذّ را از مسلمانان متمایز میکرده، و آیا این تمایز برای دیگر مسلمانان در آن ناحیه کاملاً آشکار بوده است؟ بدون تردید، گزارش واقد مربوط به دورهای است که بابک با عنوان «خرمی» به اندازۀ کافی آوازه و شهرت یافته بوده است و بنابراین، نمیدانیم که جماعت ساکن قلعۀ بذّ هم، پیش از بابک، با عنوان «خرمی» شنـاخته میشدهاند یـا نـه؟ به هـر حال، در ادامـۀ گزارش ــ که مشتمل است بر اطلاعاتی شامل جزئیات دربارۀ نحوۀ راهیابی بابک به میان آن جماعت و سپس پیشوایی او ــ اشارهای به کلمۀ خرم دیده نمیشود؛ حتى در برخی مآخذ، از آن جماعت پیش از آمدن بابک به میان ایشان، با نام «جاودانیه»، یعنی اصحاب جاویدان یاد کردهاند (یعقوبی، البلدان، 272؛ طبری، 8 / 556؛ مسعودی، التنبیه ... ، 353).
در شرح احوال بابک آمده است که او در نوجوانی نواختن طنبور آموخته بود (همانجا) و در دورۀ اوج فعالیت وی نیز، روایتی از سرگرمی خرمیان به شرب نبیذ و نواختن سُرنا و طبل در حضور بابک، در حالی که قلعۀ بذّ در محاصرۀ سپاه خلافت بود، سخن به میان آمده است (طبری، 9 / 36؛ نیز نک : بلعمی، 4 / 1265-1266). بعید نیست که این مایه از خوشباشی و «خرمی» را در روایات به صورت اغراقآمیز اباحیگری جلوه داده باشند. هواداران جاویدان که سپاه او را نیز تشکیل میدادهاند، در روستاهای اطراف سکونت داشته و پراکنده بوده، و در هنگام ضرورت گرد هم میآمدهاند (ابنندیم، 407).
مدتی پس از آنکه جاویدان بابک را برای رسیدگی به امور مالی خویش برگزید و با خود به بذّ برد (برای تفصیل، نک : ه د، بابک خرمدین)، ابوعمران و جاویدان بار دیگر در جنگ شدند و گرچه ابوعمران کشته شد، اما جاویدان هم بر اثر زخمی که خورده بود، 3 روز پس از بازگشت به مسکن خود از میان رفت (ابنندیم، همانجا؛ نیز نک : مقدسی، 6 / 115). در حالی که هیچیک از هواداران جاویدان هنوز از مرگ وی آگاهی نیافته بودند، همسر جاویدان، به سبب دوستی و روابط عاشقانه با بابک، توطئهای چید تا با انتساب اظهاراتی به جاویدان، در برابر هواداران او، راه ورود و ارتقای بابک را بدان جماعت تدارک و تسهیل کند؛ ازجمله اینکه، از طرف جاویدان به هواداران بگوید که روح او به بدن غلام وی، بابک منتقل خواهد شد (ابنندیم، همانجا؛ مقدسی، 6 / 115-116) و بابک ایشان را به مرتبتی خواهد رسانید که نه پیشتر کسی بدان رسیده است و نه بعد از آن خواهد رسید، و او مالک زمین خواهد شد و «جبابره» را خواهد کشت و «مزدکیه» را باز خواهد گردانید و ذلیلان را عزت خواهد بخشید و فرودستان را برخواهد کشید (ابنندیم، همانجا).
معلوم نیست به این مطالب که به تصریح واقد، همسر جاویدان در خلوت به بابک گفت، تا چه حد میتوان اعتماد کرد. به احتمال قریب به یقین، واقد این مطالب را از منابع نزدیک به پیروان جاویدان شنیده بوده است، زیرا در سطور بعد جزئیاتی از نحوۀ ازدواج آیینی بابک و همسر جاویدان مشاهده میشود که بیتردید باید از قول یک شاهد عینی نقل شده باشد. از سوی دیگر، در اخبار سرکوب بابک و خرمیان، از شخصی به نام «ابن جویدان» سخن به میان آمده است که چندی به اسارت سپاه خلافت درآمد (طبری، 9 / 27)، چنانکه به درستی گفتهاند، او پسر جاویدان بود (صدیقی، 291، نیز حاشیۀ 1)، در این صورت، با وجود این فرزند پسر، انتقال رهبری آن جماعت به بابک خالی از دشواری نبوده است و تأکید بسیار همسر جاویدان در برابر هواداران بر صحت جانشینی بابک به جای جاویدان و اتهام «بیدینی» به مخالفان این موضوع از زبان او، درواقع نشان از نیاز بابک به مشروعیت دارد. در سخنان منسوب به همسر جاویدان خطاب به هواداران او، اشارهای به این موضوع هست که او نمیتوانسته است هواداران را از روستاهای اطراف گرد آورد، زیرا خبر موضوع منتشر میشده، و او از شر عرب بیمناک بوده است و به همین سبب، خبر جانشینی بابک را از طریق همسرش بدیشان رسانده است (ابنندیم، همانجا). چنانکه ملاحظه میشود، در این گفته نشانهای از دشمنی میان این جماعت و عربها هست و بعدها هم بابک، عربها را یکی دو بار «یهود» خوانده است (طبری، 9 / 29، 50).
بیشتر مؤلفان و محققان، خرمیه را بازماندگان پیروان مزدک و در شمار فرقههای مزدکی محسوب کردهاند (بغدادی، 251، 268؛ نیز نک : صدیقی، 256؛ یارشاطر، 1004). ابنندیم که در بخش مربوط به «مذاهب الخرمیة و المزدکیة» بر کتاب عیون المسائل و الجوابات، اثر ابوالقاسم بلخی (ه م) تکیه داشته (ص 405-406)، خرمیه را بر دو صنف دانسته است: خرمیۀ نخستین ــ که محَمَّره (= سرخجامگان) هم نامیده میشدند ــ در آذربایجان و ارمینیه و سرزمین دیلم و همدان و دینور زندگی میکردند و نخست بر دین مجوسی بودند و بعدها به طریق دیگری رفتند. او ــ احتمالاً بر پایۀ همان مأخذ ــ از دو مزدک سخن به میان آورده، یکی «مزدک قدیم»، که خرمیۀ نخستین پیروان او بودند و مذهب ایشان کامجویی و شهوترانی و نرمخویی و پرهیز از جنگ و خونریزی و آزار بود و دیگری «مزدک اخیر»، که در زمان قباد در دورۀ ساسانیان زندگی میکرده است. به نوشتۀ ابنندیم، خرمیۀ بابکیه، پیروان بابک بودند و بابک خود دعوی الوهیت داشت و همو در «مذاهب الخرمیة»، قتل و خشم و جنگ و مُثله را بدعت نهاد (ص 406). با اینهمه، باید گفت که هیچ نشانۀ دیگری، جز تکرار نام مزدک و مزدکیها در متون و مآخذ قدیم و جدید مربوط به خرمیه و بابک (مثلاً نک : شهرستانی، 1 / 216)، با آنچه از عقاید منسوب به مزدک و پیروان او کموبیش میشناسیم، تعلق خاطر هواداران جاویدان و بابک را به مزدک و عقاید او تأیید نمیکند. اگر هم هواداران جاویدان و بابک در باب هستی و وجود، باورها و عقاید خاصی داشتند ــ بهویژه از آنگونه که به مزدک نسبت دادهاند (برای تفصیل، نک : آلتهایم، 220 بب ؛ کریستنسن، 110-111؛ کلیما، مزدک، 206 ff.) ــ در حال حاضر کوچکترین نشانهای از آن در دست نیست. البته شالودۀ آراء منسوب به مزدک، بیشتر جنبۀ اجتماعی داشت و از همه مهمتر عقیده به تساوی در امکانات و گونهای اشتراک در اموال و داراییها بود که از آن بیپروایی و اباحیگری، بهویژه در ارتباط با زنان استنباط میشد (مثلاً نک : نوبختی، 46-47)؛ همچنین ترکِ هرگونه آزار و نزاع و خونریزی حتى نسبت به حیوانات (برای تفصیل، نک : کلیما، همان، 183 ff.). همین عقاید را در سدۀ 4 ق / 10 م کموبیش به خرمیۀ آن روزگار نیز نسبت دادهاند (نک : دنبالۀ مقاله).
به هر حال، انتساب اباحیگری به ایشان وجهۀ شرعی سرکوب دشمنان خلافت را پررنگتر میکرد، چنانکه در جریان سرکوب خرمیان نیز ــ گذشته از سپاه مأمور خلافت ــ شمار چشمگیری از داوطلبان (= المطوعة)، برای نبرد با «کفار» حضور فعال داشتند (مثلاً نک : طبری، 9 / 23، 37- 39؛ برای آگاهی از شرکت یکی از محدثان و حافظان مشهور نیشابور در جنگ با خرمیه در 213 ق، نک : ذهبی، 10 / 397).
در بررسی صحت و سقم تعلق خاطر خرمیه به باورهای مزدکی باید نکتههایی را در نظر گرفت: چنانکه ملاحظه شد، جاویدان و ابوعمران دو پیشوای آن جماعت پیش از بابک، خود از ثروتمندان و زمینداران آن ناحیه محسوب میشدند و جاویدان در گفتوگو با مادر بابک، بر داشتن «ضیاع» و «اموال» تأکید کرده است (ابنندیم، 407) و چنین موقعیتی با باورهای اشتراکی در تضاد کامل است. از سوی دیگر، جاویدان و ابوعمران، بر سر پیشوایی آن جماعتِ اندک، کار جنگ و نزاع میان خود را به قتل یکدیگر هم کشانده بودند؛ بنابراین، چگونه میتوانستند «مزدکی» باشند؟ گفتهاند که اساساً بابک کار خود را با قتل و وحشتافکنی میان اهالی ناحیه آغاز کرد (مقدسی، 6 / 116) و ارقام شگفتانگیزی از شمار کشتههای دورۀ حکومت او بر آن نواحی و جبال به دست میدهند (همو، 6 / 117) که گرچه بیتردید بسیار اغراقآمیز است، اما به سبب بیش از 20 سال سرکشی در برابر سپاه خلافت میتوان بهرهای از حقیقت در آن سراغ گرفت.
از نشانههای متعدد پیدا ست که بابک در سودای پادشاهی بود و آشکارا خود را پادشاه خواند (طبری، 9 / 46). او زنان و فرزندان متعدد داشت (برای تفصیل، نک : ه د، بابک خرمدین؛ نیز نک : نفیسی، 137) و از سرنوشت ستونهای قصر ویرانشدۀ او سخن به میان آمده است (ازرقی، 1 / 288). درواقع، نه تنها در هیچیک از روایات بازمانده از فعالیت خرمیه در آذربایجان، نشانهای از باورهای مزدکی دیده نمیشود، بلکه موضوع کاملاً برعکس به نظر میرسد و انتساب آنها به مزدک، بسیار مبهم و مشکوک است و از تهمت فراتر نمیرود.
در گفتههای منسوب به همسر جاویدان، بشارت به ظهور «موعود» بسیار آشکار است که در مجموعۀ باورهای مزدکی نشانی از آن نمیتوان یافت. درواقع، به گمان ما، جنبش خرمیه را کمابیش میتوان همچون دیگر جنبشهای ضد خلافت در سدههای 2-3 ق بهویژه در شرق ایران تلقی کرد و عناصری همچون دعویِ الوهیت و عقیده به تناسخ و حلول ارواح (شهرستانی، 1 / 216؛ نیز نک : کرون، 18-21) ــ که کار انتقال پیشوایی را از یکی به دیگری تسهیل میکرد ــ و عقیده به منجی و موعود و از نظر سیاسی، خونخواهی ابومسلم خراسانی، ضدیت با سلطۀ عنصر عربی و احیای پادشاهی، آنها را به یکدیگر پیوند میدهد. بیهوده نیست که از قدما، ابنحزم هم همگیِ پیشوایان این جنبشها، همچون مقنع و استادسیس (ه م) و خداش و بابک و دیگران را در ضدیت با اسلام و عرب بر یک طریق میدید (2 / 273). دیگران هم به همین سبب، مازیار و هواداران او را نیز از بابکیه و خرمیه شمرده، و او و بابک و افشین را بر یک عقیده پنداشتهاند (سمعانی، 12 / 28؛ برای تفصیل، نک : ه د، افشین؛ نیز بابک خرمدین)، یا سالها پس از سرکوب بابک، خلیفه المقتدر عباسی، جنبش ضدخلافت در فارس و کرمان (در 303 ق) را از خرمیه تلقی کرده است (تنوخی، 8 / 127)؛ چنانکه قرنها بعد نیز برخی «ملاحده» را گروهی خاص میدانستند که با نام قرامطه و اسماعیلیه و خرمیه و محمره ظهور میکردند (نویری، 32 / 270) و در پارهای مآخذ کوشیدهاند به طور کلی میان جنبشهای باطنی و خرمیه ارتباط برقرار کنند، زیرا از نظر ایشان اصل هر دو مذهب «در دین و در فساد و معنی یکی است» (نظامالملک، 312). البته چنانکه به درستی گفته شده است، جنبش بابک پس از سرکوب او نمیتوانست به صورت «معتقدات دینی» در میان مردم باقی بماند (رضا، 273)، اما جنبههای ضد خلافت و ضد عرب آن، با صبغههای دیگر بر جای ماند و چنین به نظر میرسد که ارتباط میان انواع جنبشهای دیگر در ایران در سدههای بعد با خرمیه، میتواند از این دیدگاه نگریسته شود.
سالها پس از سرکوب هواداران بابک، در پارهای از مآخذ سدههای 3-4 ق / 9-10 م دربارۀ شماری از خرمیه و شاخههای ایشان، سخن به میان آمده است که در نواحی ایران، همچون اصفهان و کاشان و قم و ری و همدان و خراسان پراکنده بودهاند (ابنندیم، 405-406؛ مسعودی، التنبیه، 353؛ مقدسی، 4 / 31). مقدسی یکی از شنیدههای خود را از یکی از علمای خرمیه نقل کرده (3 / 122)، و به نقل مطلبی در باب ارتباط کواکب و ارواح از اثری از ایشان پرداخته است (2 / 20). مسعودی نیز که از آنها با نامهای «الخرمیة و الکوذکیة و الکوذشاهیة» یاد کرده، با شماری از ایشان دیدار و حتى مناظراتی داشته است و میگوید آنها در میان خود نزاعها و اختلافاتی دارند (همانجا). باورهای خاصی به آنها در باب آفرینش و نور و ظلمت و وحی و موضوعاتی از این قبیل نسبت دادهاند، همچون تأییدِ جملگیِ ادیان و شرایع، عقیده به ثواب و عقاب، و خودداری از خونریزی و قتال مگر به هنگام قیام (مقدسی، 4 / 30). اعضای این فرقه، بر پاکیزگی مواظبت تمام داشتند و با مردم در نهایت لطف و مهربانی و ابراز خدمتگزاری رفتار میکردند و استفاده از هر لذتی را که نفس میپسندد، روا میدانستند (همو، 4 / 31). آنها به ابومسلم خراسانی عقیدۀ خاص داشتند و به منصور عباسی نفرین میکردند و بـر «مهدی بن فیروز» ــ که او را از فرزندان فاطمه دختـر ابومسلم محسوب میکردنـد ــ درود بسیـار میفرستادنـد (همانجا). اعضای این فرقه، پیشوایانی هم داشته، و در احکام به ایشان مراجعه میکردهاند، و دارای فرستادگانی (فریشتگان) نیز بودهاند که با اعضا رفتوآمد داشتند (همانجا). به گواهی مسعودی، همگی ایشان با وجود اختلاف در میان خود، در انتظارند تا در آینده، پادشاهی به آنان بازگردد ( التنبیه، 354).
از مجموعۀ آگاهیها چنین به نظر میرسد که گروهی با نام «خرمیه» و چند فرقۀ خُردتر ایشان، در سدههای 3-4 ق در برخی از نواحی ایران زندگی میکردهاند و باورهای خاصی هم داشتهاند، اما ارتباط آنها با خرمیۀ هوادار بابک به هیچ روی روشن نیست و اگر هم از بازماندگان ایشان بودهاند، چنانکه ملاحظه میشود، نامی از بابک نمیبردند و به گونۀ پرمعنایی، خاطرۀ ابومسلم خراسانی را گرامی میداشتند.
مآخذ
آلتهایم، فرانتس و دیگران، تاریخ اقتصاد دولت ساسانی، ترجمۀ هوشنگ صادقی، تهران، 1382 ش؛ ابنحزم، علی، الفصل، به کوشش محمدابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، جده، 1402 ق / 1982 م؛ ابنفقیه، احمد، البلدان، به کوشش یوسف هادی، بیروت، 1416 ق / 1996 م؛ ابنناصرالدین، محمد، توضیح المشتبه، به کوشش محمدنعیم عرقسوسی، بیروت، 1407 ق؛ ابنندیم، الفهرست؛ اخبار الدولة العباسیة، به کوشش عبدالعزیز دوری و عبدالجبار مطلبی، بیروت، 1391 ق / 1971 م؛ ازرقی، محمد، اخبار مکة، به کوشش رشدی صالح، مکه، 1385 ق؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، 1408 ق / 1987 م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417 ق / 1996 م؛ همو، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1865 م؛ بلعمی، محمد، تاریخنامۀ طبری، به کوشش محمد روشن، تهران، 1366 ش؛ تاج العروس؛ تنوخی، محسن، نشوار المحاضرة، به کوشش عبود شالجی، بیروت، 1391 ق / 1971 م؛ ذهبی، سیر؛ رضا، عنایتالله، اران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، 1382 ش؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، حیدرآباد دکن، 1962 م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره، مکتبة الانجلو المصریه؛ صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایرانی، تهران، 1372 ش؛ طبری، تاریخ؛ عضدالدین ایجی، عبدالرحمان، المواقف، بیروت، عالم الکتب؛ عوفی، محمد، جوامع الحکایات، به کوشش امیربانو امیری فیروزکوهی (مصفا) و مظاهر مصفا، تهران، 1352 ش؛ کرون، پاتریشیا، مقنع و سپیدجامگان، ترجمۀ مسعود جعفری جزّی، تهران، 1392 ش؛ کریستنسن، آرتور، سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمۀ احمد بیرشک، تهران، 1374 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، چ تصویری، به کوشش ایرج افشار و محمود امیدسالار، تهران، 1379 ش؛ مسعودی، علی، التنبیه و الاشراف، به کوشش دخویه، لیدن، 1893 م؛ همو، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1919 م؛ نظامالملک، حسن، سیاستنامه، به کوشش هیوبرت دارک، تهـران، 1340 ش؛ نفیسی، سعید، بابک خرمدین، تهـران،1348 ش؛ نوبختی، حسن، فرق الشیعة، نجف، 1936 م؛ نویری، احمد، نهایة الارب، قاهره، 1423 ق؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1892 م؛ همو، تاریخ، نجف، 1358 ق؛ نیز: